همگی به طرف در کلبه رفتند. درِ کلبه سنگی، چوبی و کمعرض و کوتاه بود. آنها مجبور بودند که تکتک وارد شوند و هنگام وارد شدن سرشان را خم نمایند و این کار برای تورانخانم و ایرانخانم، که گرفتار پادرد بودند، کمی مشکل بود. در داخل کلبه، بوی عود و دود متصاعدشده از شمعها در تلألؤ امواج نور گردشی آهنگین داشت. روی تمام طاقچههای سنگی کنار شمعها گل نهاده بودند. شاخههایی از گلهای مریم، شببو و گلرُز. بهغیر از سهراب و مریم، پانزده جوان دیگر در کلبه بودند. هفت دختر و هشت پسر که همگی دوستان و همدانشگاهیهای مریم و سهراب بودند. لباسهای رسمی پوشیده و کنار دیوار با شمعهای افروخته در دست ایستاده بودند. محوطه درون کلبه سنگی با وجود اینکه بسیار کوچک بود ولی جا زیاد داشت. وقتی آنها وارد شدند، لبخند شادی بر لبان همه نشست. مریم لباس سفید عروسیش را با کلاه و تور سفید بلند که صورتش را هم پوشانده بود به تن داشت و در آن لباس زیباییاش دوچندان شده بود. سهراب کت و شلوار سرمهایرنگ پوشیده بود با کراوات بنفش کمرنگ و بسیار آراستهتر از همیشه به نظر میرسید.