دست پر از ماه بود
حوض پر از ربنا
تازگی عید بود
خانۀ مادربزرگ
کرسی و قلیان و چای
ره زمستان گرفت
از دم مادربزرگ
باغچهها جان گرفت
خانۀ مادربزرگ
خانۀ خورشید بود
عکس و آینه
قاب پر از خنده بود
آه! مرا دوست داشت
آینه شرمنده بود
خانۀ مادربزرگ
بوی اقاقی نداشت
گرچه همان خانه بود
چشم و چراغی نداشت