وایولت و کلاوس بودلر که از خواهر کوچولویشان جدا افتاده اند از جاده ای پر شیب و کوهستانی بالا می روند تا خودرا به او برسانند و نجاتش دهند. آنها در این مسیر به گروهی پیشاهنگ بر میخورند که همگی چهره هایشان را با نقابی خاص پوشانده اند و یکی از اعضایشان نیز دخترکی بدزبان است که بودلرها از ته دل آرزو داشتند دیگر هرگز او را نبینند. اما در جمع این پیشاهنگ ها یکی هست که انگار می تواند به بودلرها کمک کند تا از اسرار زندگی شان سر در آورند.