کیست که خواستار احساس رضایت نباشد؟ با این وجود در زندگی امروزی ما، نارضایتی همه گیر شده است. حکایت غم انگیز زمانه ی ما این است که به هر چه دست پیدا کنیم، هراندازه پس انداز کنیم، هر میزان برکت در زندگی داشته باشیم، این همه هرگز کافی نیستند. هر خواسته ای را که رفع می کنیم، همیشه خواسته ی دیگری برمی خیزد. شاید خانه ای در محله ای گران قیمت داشته باشیم و بیش از بیل گیتس درآمد داشته باشیم، اما احساس کافی بودن و اشباع شدن همواره می لغزد و می رود. این موضوع از آن روست که احساس رضایت، نتیجه ی آنچه در زندگی داریم یا انجام می دهیم نیست. احساس رضایت آنجا نیست. بسیار خوب، شاید هنوز ذراتی از رضایت در آنجا باشد اما آن ها هم پس از مدت کوتاهی، دیگر ما را راضی نمی کنند و عطش ما بیشتر می شود. هر اندازه هم بکوشیم، هیچ میزانی از دارایی، قدرت یا اعتبار اجتماعی، احساس رضایت را برای مدتی بلند فراهم نمی کنند. زمانی را در نظر بگیرید که واقعا احساس رضایت داشتید. تقریبا همه می توانند لحظه هایی را به یادآورند که آن نیاز درونی شان رفع شده بود. برای مثال شاید در حال تماشای کودکتان بودید که اولین کیک تولدش را می خورد یا برای اولین بار روی پاهای خود راه می رفت. چه تجربه ی رضایت بخشی! شاید به دریاچه ای آرام برای ماهیگیری رفته بودید یا در جنگلی ساکت قدم می زدید و از ضرب الاجل ها، فشارهای کاری و غرولند مداوم کارهای خانه کاملا دور بودید. احساس رضایت می تواند در کار هم اتفاق بیفتد؛ یعنی در آن لحظاتی که به نظر می رسد با کارهایی که انجام می دهیم هماهنگ هستیم. رسیدن به اهداف هم می تواند برای مدتی احساس رضایت را فراهم کند. اما چنین لحظاتی خیلی زود رنگ می بازند. اغلب زمانی به یاد می آوریم در گوشه ای از بهشت بودیم که روزها و هفته ها از آن گذشته است و آنگاه دلتنگ آنچه از دست داده ایم می شویم. کیک دیگری می پزیم یا دوباره به جنگل می رویم. اما دیگر آن احساس به وجود نخواهد آمد. حفظ احساس رضایت دشوار است و اما این روزها چگونه می توان به آرامش درون، رضایت و آرامش ذهن رسید؟ جامعه به ما می آموزد که تنها واقعیت ممکن، واقعیتی است که آن را در دست داریم و نگه داشته ایم. جامعه ی ما برای تجربه های بیرونی و داشته های مادی ارزش قائل است. بنابراین در بیرون« به دنبال احساس رضایت می گردیم و با ذهنیت بعد از این که...» زندگی می کنیم.