در واقع وقتی دستۀ موزیک مقابل جایگاه مخصوص نایب السلطنه و شاهزادگان و افسران ارشد ارتش و رجال غیرنظامی انگلستان قرار گرفت و رژه شروع شد، ویکتوریای کوچک با اینکه بیش از هفت ماه نداشت ابراز شادمانی می کرد و دست ها را تکان می داد و گاهی از شادی جیغ می زد. هنوز رژه به انتها نرسیده بود که دوک دو کنت از سرما مرتعش شد، ولی پایداری کرد تا رژه خاتمه یافت و ویکتوریا را به خانه برگردانید و به مادرش سپرد و به او گفت من می لرزم و تصور می کنم که سرما خورده ام. همان شب دوک دو کنت تب کرد، اما ویکتوریای کوچک سرما نخورد و دچار تب نشد. روز بعد، طبیب دربار انگلستان بر بالین دوک دو کنت آمد و او را معاینه کرد و گفت والاحضرت سرما خورده است و باید جوشاندنی و غذای رقیق بخورد و استراحت کند. روز دوم حال دوک دو کنت بدتر و دچار سرفه شد. پزشک هنگام معاینه گوش را روی سینۀ بیمار نهاد و شنید که درون سینۀ مریض صدای کاغذ پارۀ پنجره می آید و صدای مزبور از اصطلاحات طبی آن زمان بود و در دانشکده های پزشکی آن را تدریس می کردند. شیشۀ پنجره در قرن نوزدهم میلادی گران بود و در بسیاری از خانه ها وقتی شیشۀ پنجره می شکست، به جای آن کاغذی به قاب شیشه می چسبانیدند و آن کاغذ گرچه نور را وارد اتاق نمی کرد، اما از سرما ممانعت می کرد و گاهی اتفاق می افتاد که آن کاغذ هم پاره می شد و وقتی باد بر آن می وزید، صدایی مخصوص از کاغذ پاره به گوش می رسید و پزشکان آن صدا را از علائم بالینی برای تشخیص بیماری ذات الریه کرده بودند و به محصلین می آموختند که گوش را روی سینۀ بیمار که دچار تب شده بگذارند و به صدای ریۀ او گوش بدهند و اگر شنیدند که از ریۀ بیمار صدایی چون صدای کاغذ پارۀ پنجره می آید، بدانند که مبتلا به ذات الریه شده است.