داستان درباره دختری به نام نیلوفر است که همراه پدر و مادر وبرادرش در یکی از شهرک های اطراف قلعه «فلک افلاک» درخرم آباد زندگی می کند.
پدر نیلوفر مسئول موزه قلعه است. یک شب نیلوفر همراه با معلم جغرافی و دوستانش برای دیدن شهابهای آسمانی به قلعه می روند. وقتی نیلوفر برای پیدا کردن نقشه مقوایی اش که باد با خود برده بود از جمع دوستانش جدا می شود. به برج دوم قلعه می رسد و در آنجا انعکاس نور و حرکت عجیبی از نور توجه اش را جلب می کند و برای پیدا کردن راز آن شبح به سمت برج چهارم قلعه پیش می رود که ناگهان در یک تونل می افتد و در آنجاچند شیء فلزی پیدا می کند.
نیلوفر با کمک برادرش که به دنبال اوآمده بود، به جمع دوستان باز می گردد. او ماجرای پیدا کردن اشیاءفلزی را با برادرش در میان می گذارد و از نقوش روی آنها کپی تهیه میکند. آنها این جریان را برای دایی محمود که محقق «مرکزفضایی آسیا»است تعریف می کنند. دایی با دیدن علائم و نقوش،حدس می زند آنها علائمی هشدار دهنده از سوی موجودات فرازمینی باشند. از طرفی با دزدیده شدن اشیاء فلزی، آنها مصمم میشوندبرای کشف راز این علائم به قلعه بروند. اما در آنجا توسط موجوداتفرازمینی دزدیده شده و به فضا برده می شوند... کتاب در 8 فصل با عناوین:«اعلام خطر»، «نشانه های تمدن باستانی»، «راز قلعه»، «مسافران سرزمین دور»، «گمشدگان»، «برفراز سیاره زاکس»، «هوشمندان حیات برتر»، «آردها و تصاویر سه بعدی» تدوین شده است.