«نیلا»، به همراه خانوادهاش برای عیادت از خالهاش به روستا میروند. نیلا در آنجا با «هدی»، «گندم» و «ندا» آشنا میشود. آنها با هم برای دیدن یک باغ به اطراف روستا میروند. به هنگام بازگشت یکی از همسایهها خبر مرگ پدر گندم را به او میدهد. گندم از حال میرود، نیلا و دوستانش گندم را به خانهشان میبرند اما در عین ناباوری گندم، پدرش «حمید» را صحیح و سلام میبیند و ...