رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و…، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در آمفی تئاتر دانشکده تشکیل داده اند، شروع می شود. عارفه که برای ادامه ی تحصیل از کرمان به شهر دیگری رفته به همراه سارا و مریم که عضوی از این گروه اند زندگی می کند و به دلیل ترس از تنهایی که ناشی حادثه ای تلخ در کودکی اش است به اجبار در گروه حاضر می شود. او علی سرپرست تیم را به خوبی می شناسد! این آشنایی و شناخت به سال ها قبل و ماجرایی که علی هیچ اطلاعی از آن ندارد باز می گردد…