وئل در کنار گره گورائو قدم برمی دارد. آن دو بی آنکه حرفی بزنند پیش می روند. ژوئل فکر می کند که فردا به آره ئیا مانته ئیگا که ذکر و فکر گاریمپه ئیرو شده می روند. وقتی گاریمپه ئیرو به یک آره ئیا مانته ئیگا برمی خورد، دیگر برای غذاخوردن هم نمی تواند دست از کار بکشد. صافی را به تکان در می آورد و در این حال دست هایش از فرط خستگی گویی از پیکرش می افتد. صافی و بیل، با استراحت بیگانه اند. آه! چه شکنجه ای! بی نوا کسی که دست از کار بکشد: شن می لغزد و فرد بی نوا را مدفون می کند. آنان فقط زمانی دست از کار می کشند که خطر گذشته باشد. گاهی، از پا درآمده، پوشیده از شن و خیس از عرق، خود را به زمین می اندازند. و این کار، پیکرها را به یک پارچه گل بدل می کند. این گرد و خاک همیشگی، ریه ها را پر و سخت می کند. اگر هم آن ها را سخت نکند، باعث سرفه، سینه درد و سینه پهلو می شود..
"از تمام کسانی که نوشته ام را می خوانند، به سبب خشونت بیان شخصیت هایم، عذر می خواهم. این زبان غالبا تند و وحشیانه، تقلیدی از عین است. تعدیل آن، نرم کردن آن، به یاری حسن کلام ها با پیچ و خم ها، حکم خیانت به واقعیت را می یافت. آنچه می نویسم ناشی از من نیست، بلکه از زندگی مایه می گیرد؛"