«صحنه ای از ایستگاه راه آهن «کورسک» مسکو داریم. یک روز آفتابی در آوریل 1902 است. گروهی از دوستان که برای دیدن «زینایدا کورتیتسکی» و مادرش از کریمه آمده بودند روی سکوی قطار مقابل واگن های درجه یک ایستاده اند. «ایوان اسوکین» بیست وشش ساله نیز در میان آن هاست. «اوسوکین» بااینکه سعی می کند نشان ندهد، اما عصبی است. «زینایدا» با برادرش میشل که دوست «اوسوکین» و یک افسر جوان در اونیفورم هنگ «گرنادیر» مسکو است با دو دختر صحبت می کند. بعد به طرف «اوسوکین» برگشته و با او به کناری می روند».