داستان این رمان در مونته کارلو و با خواستگاری غیرمنتظره ی مردی جذاب و بی پروا به اسم ماکسیم دو وینتر از قهرمان زن کتاب آغاز می شود. این دختر که در کودکی یتیم شده و به عنوان یک خدمتکار زندگی می کرده است، از شانسی که در خانه اش را زده، بسیار خوشحال است و به سختی می تواند این اتفاق را باور کند. اما زمانی که قدم در ویلای ییلاقی ماکسیم می گذارد، متوجه می شود که همسر سابق و فقید شوهرش، سایه ای بزرگ بر زندگی آن ها خواهد افکند،مصیبتی ادامه دار که در زیر قبر، زندگی شان را تهدید به نابودی می کند. عروس جوان داستان که چیز زیادی از همسرش نمی داند، با ورود به این عمارت بزرگ، به شکلی عجیب به درون زندگی همسر اول دو وینتر کشیده می شود؛ زنی زیبا به اسم ربه کا که یادش پس از مرگ، برای لحظه ای هم فراموش نشده است... اتاق هایش دست نخورده است، لباس هایش آماده ی پوشیده شدن و خدمتکار شرورش[خانم دانورس]همچنان وفادار و آماده به خدمت. شخصیت اصلی این رمان با دلهره و نگرانی نسبت به اتفاقات پیرامون، جستجوی خود را برای فهمیدن سرنوشت واقعی ربه کا و راز های ماندرلی آغاز می کند.