این جمله شاید ساده ترین بیان نیت نویسندۀ کتاب زندگی مولف باشد. اما آیا این موضوع بدیهی نیست؟ سارا کوزلوف در کتابش شرح می دهد که بی توجهی به همین موضوع ظاهرا ساده، سنتی دیرینه در نقد فیلم و ادبیات دارد و در جاهایی به شدت به درک درست فیلم ها و فیلمسازان لطمه زده است.
دربارۀ نظریۀ «مرگ مولف» رولان بارت شنیده اید. نظریه ای که می گوید اصل متن اثر است و متن بازتاب ایدئولوژی و گفتمان فرهنگی روز است و نه نیات مولف. در پی چنین نظریه های افراطی و یک جانبه ای، توجه یک جانبه به متن اثر و بی توجهی به زندگی و نیات مولف به دیدگاه غالب نقد سینمایی بدل شد، تا آن جا که صحبت دربارۀ نیت مولف گناهی نابخشودنی تلقی شد. جالب است که نگرۀ مولف در نقد فیلم هم که به نظر می آمد باید موجب توجه جدی تر به شخصیت فیلمساز باشد، در جهت مخالف حرکت کرد؛ ملاک اصلی منتقدان پیرو نظریۀ مولف توجه به متن فیلم ها و میزانسن بود. آن ها می خواستند ویژگی های شخصیت کارگردان ها را از روی میزانسن فیلم هایش دریابند. کار به جایی رسید که گفته شد بین مثلا «هاوارد هاوکس» و «هاوکس»ی که می شود از فیلم هایش استخراج کرد، تمایز قائل شد.
سارا کوزلوف به قصد مقابله با چنین توجه یک جانبه ای به متن اثر و یادآوری اهمیت شرایط بیرونی مثل زندگی کارگردان در زمان ساخت فیلم و شرایط تولید فیلم به طور کلی، کتاب زندگی مولف را نوشته است. او طی این کتاب کوچک، با ذکر مثال های فراوان و با ارجاع به نظریات نظریه پردازان گوناگون سینما، در پی اثبات ایدۀ اصلی خود برآمده است.