-اگر شما سوپ نخورید من هم نمیخورم، استعداد چاق شدن در من خیلی زیاد است.
-با وجود این من برای سوپی که سبزی در آن بریزند میمیرم.
-من فقط برش دوست دارم و بس.
-بهتر است تا ماهی را نیاورده داستان را شروع کنید.
-یک شبی منزل خانم لیوینگستن به شام دعوت داشتم، نمیدانم آنها را میشناسید یا نه؟
-نه، گمان نمیکنم.
-به هرحال اگر از آنها بپرسید این داستان را تأیید خواهند کرد. باری شب مهمانی در دقایق آخر یک نفر از مهمانها معذرت خواست. میدانید که مردم چقدر بیملاحظه هستند. بالنتیجه عدۀ مهمانهای سر میز سیزده نفر شد و ناچار از پرستار بچه میس روبینسن که دختر جوان بیست یا بیست و یکساله و زیبایی بود خواهش کردند سر میز بنشیند، من شخصاً با استخدام پرستارهای جوان و خوشگل مخالفم، آدم چه میداند چه قماشی هستند. ظن غالب اینکه بهجای توجه از بچه حواسش پیش جوانی است و در آسمانها سیر میکنند، بعد هم که یواش یواش راه و چاره کار را یاد گرفتند میخواهند عروسی کنند. اما میس روبینسن دختر متین و محجوب و باشخصیتی بهنظر میآمد بهطوری که من تصور کردم دختر یک کشیش است.