نفسم رفته بود. داشتم با ناباوری و چشمانی اشکی به او می نگریستم. به گوش هایم اعتماد نداشتم. برای شنیدن آن حرف های شیرین که سالها برای شنیدنشان انتظار کشیده بودم. لبخندی تحویلم داد و با نگاهی شیدا و گرم دوباره به حرف آمد...