یک نمایشنامه کوتاه خانوادگی ناتورالیستی ، برای سرگرمی ساکنان اقمار یخ بسته زحل؛ مزخرفات هایدگری و جستجوی پن کیک. داستان مردی که با یک الاهه وصلت کرد. زمانی در میانه هشتاد سالگی، بر حسب اتفاق کتابی از مسافران عهد ویکتوریایی را شروع به خواندن کردم که شرح مکتوب سفر یکی از بسیار زنان شجاع انگلیسی زبان بود که توسط اریک اورمایر ،در کتاب در آستانه آورده شده بود. مولف از آلبانی گذر کرده بود، از سرزمین مبدل.
به سرعت هر چه داستان عامیانه و تاریخی که به دستم رسید بلعیدم. به ویژه موسیقی مسحور کننده شان که تا آن موقع چیزی مثل آن نشنیده بودم. چرا آلبانی؟ بخش اعظم جذابیتش برای من، مردمی است که حاضر نشدند خود را با غرب یا تمدن شرق وفق دهند. به نظر من آلبانیایی ها نژادی از یاغیان، راهزنان و قانون شکنان هستند؛ مردمی بدون حتی یک خط قانون مدنی مکتوب.
زیرا آنها به هر چیز که به قانون ربطی دارد بدگمانند. فانتزی شرق شناسانه ام گل کرده؟ درست است اما من تصمیم دارم از این توهم مستشرقانه به طرزی خلاق استفاده کنم تا دو موضوع را عنوان کنم: اول انتقاد از ذات فریب کار زمانه مان و سپس مطرح کردن موضوع بی خانمان بودن؛ اما بی خانمانی از زاویه ای دیگر. و البته کاری به ارجاعات کلیشه ای و بی مزه ی خبرگزاری های آزاد ندارم. برعکس ظاهر عجیب و غریبش، سندل های آلبانیایی یکی از بهترین کارهای من است ( شاید به خاطر بدی بقیه شان باشد.