وقتی درازو بیرون آمد، چشم هایش از شدت گریه گل سرخ انداخته بود. شکسته شده و دور لب هایش چروک افتاده و خط پیشانی اش عمیق شده بود. یک راست از پشت غسالخانه به خزینه رفت. با شلوار خونین به آب پرید و چند دقیقه زیر آب ماند. می خواست که از آب بالا نیاید. اندیشۀ مرگ به جانش افتاده بود. برگشتن به خانۀ ناخدا برایش سخت بود، به خانۀ خودش هم.
نظرات کاربران
(0 نظر)