«انزوا» رمانی فارسی به قلم «ماندانا معینی» روایت زندگی دختری 22 ساله با نام «سایه» است. سایه، تک فرزند خانواده ای است که هر سال برای پختن نذری به خانه مادربزرگش می رود. تقریباً همه اعضای فامیل در آن روز دور یکدیگر جمع می شوند و خاطرات خویش از گذشته و حال را مرور می کنند. «هومن» یکی از اعضای فامیل، پسر جوانی است که دلباخته سایه بوده و قصد دارد با او ازدواج کند؛ اما سایه مردد است که با توجه به شرایط موجود، درخواست هومن را بپذیرد یا نه. در آن روزها اتفاقی تازه جوّ موجود را تغیر می دهد و تردیدهای سایه را برای پذیرش درخواست هومن بیشتر می کند. سایه تا پایان داستان با این شک و تردیدها دست و پنجه نرم می کند.