هنر توی خون ما بود. اگر مجلس و مهمونی ای داشتیم، پدرم آخر مجلس روی دبه ترشی ضرب می زد. من هم که دو سالم بود، از ذوق جیغ می کشیدم. مادرم هم خط خیلی خوشی داشت. الفبا رو تا حرف «ز» یاد گرفته بودو توی دفتر مشقش، که ما می دیدیم، این حروف رو با یه حوصله خاصی نوشته بود. خلاصه این ها ژنتیک در ما بود. تا اینکه یه روز توی محله ما اومدن برای فیلمبرداری. دنبال یه بچه می گشتن برای بازی توی یه فیلمی، من رو که دیدن، گفتن همین خوبه.