قهرمان و راوی داستان، که مسائلش به مشقتهای چند دههی نخست زندگی نویسنده شباهت زیادی دارد، زنی است جوان و مصیبتدیده در دوران حکومت دیکتاتوری چائوشسکو که در کارخانهی دوزندگی کار میکند؛ یک روز صبح، طبق روال برخی از روزهای هفته، سوار بر تراموا برای بازجویی نزد پلیس مخفی میرود و دیدهها و گذشتهی اوست که از ذهنش میگذرد و داستان را شکل میدهد. اما جرمش چیست ؟ فضای خفقانآور جامعه چه تاثیری بر روان او گذاشته ؟ در بازجوییهای پیشین چه اتفاقهایی افتاده؟ چرا حوله و مسواک و خمیردندان همراه دارد ؟ آیا به مقصد میرسد؟