«صبح یک روز از ماه اوت 1946، مردی سوار بر الاغ وارد مونتهپوچو شد. بینی صاف و دراز و چشمهای مشکی داشت با چهرهای نجیبانه. جوان بود؛ شاید بیست و پنج ساله. ولی چهره ی کشیده و لاغرش قیافهای جدی به او میداد که سنش را بیشتر مینمود. سالخوردههای دهکده به یاد لوچیانو ماسکالزونه افتادند. مرد ناشناس هم با همان گامهای آهسته سرنوشت وارد دهکده شد…»
لوران گوده با این کتاب جایزه ی گنکور فرانسه را در سال 2004 از آن خود کرد. او در این رمان سرگذشت چند نسل از دودمانی را بازگو میکند که بس مصیبتها دیده و رنجها کشیدهاند و در عین شرارت و تندخویی، شرافتمند، زحمتکش و یار و یاور هم بودهاند. نویسنده میتوانست تاریخچه ی زندگی این خانواده را در چند جلد بنویسد اما گوده شیفته ی ایجاز است و به بیان آنچه مهم و ضروری است، بسنده میکند.