دیگر هیچ سخنى بین آن دو ردوبدل نشد و سیاوش از خانه بیرون آمد. نسیم پگاه بهآرامى مىوزید و خستگى کمخوابى و شاید بىخوابى شب را از تن مىربود و ماندههاى عطش خواب را از تن دور مىساخت. چه دلنواز و زیباست نسیمى که در وقت شادى و امیدوارى بوزد. خداوند گویا نسیم پگاه را براى شادى بخشیدن به روح انسانهاى شاد آفریده است. آن را آفریده تا به زندگى روح و نشاط ببخشد و لذت شادى فرارسیدن روز را، اگر خواب نیمگاهى به آن دارد، بهطور کامل در دل بنشاند. حمام نزدیک خانۀ آنها بود. صاحب حمام مردى به نام نصرت حمامى با کلۀ گرد و موهایى که از جلو ریخته شده بود و به طاسى مىگرایید، پیشانى بلند و کشیده و ابروان پرپشت که از میان بههم وصل بودند و انتهاى هرکدام به محل رویش موى بغل سر او مىرسید، گونههایى برجسته که از دوطرف مىشد فشار آنها را در زیر پوست احساس نمود، ریش و سبیل کوتاه مشکى و لبهاى گوشتالود و نسبتآ کلفت، یکى از دندانهاى نسبتآ درشت او شکسته بود که بیشتر از همه جاى بدنش به چشم مىخورد، قدى متوسط و لاغر که کمکم اثر چاقى در آن نمایان مىگشت داشت.