قحطی سراسر کشور را فراگرفته است. مردم گرسنه و سرگردان از شهرهای دور و نزدیک در پی لقمهای نان به روستاها پناه میبرند. همۀ مردان جوان به اردوگاههای کار اجباری در آلمان فرستاده شدهاند.
میشل پانزدهساله بار سنگین تهیۀ آذوقه و هیزم خانواده و مهمانان را به دوش دارد، اما یک وظیفۀ سری هم به عهده گرفته است؛ مراقبت از یک خلبان زخمی در عمق جنگل. سربازان آلمانی همهجای دهکده پراکندهاند و خبرچینها پشت هر درختی کمین کردهاند. میشل نگران است کمک به مردم نیازمند و آن خلبان زخمی خانوادهاش را در معرض خطر قرار دهد.