اغلب گمان می رود که مارکس تنها به رشد صنعتی، تکامل نیروهای تولیدی و پیشرفت اجتماعی توجه دارد و به ویرانی و غارت طبیعت بی اعتناست. کتاب حاضر بر خلاف تفسیرهای سنتی در باب مارکس، نشان میدهد که مارکس به جای آن که مانند اندیشه ی سبز معاصر،
طبیعت را به جای انسان بنشاند یا مانند سرمایه داری اصل را بر دستیابی به «سود» و «حداکثر سود» بگذارد، به رابطه ی متقابل و سوخت وسازانهی انسان و طبیعت نظر دارد. نویسندهی کتاب به وارسی نوشته هایی از مارکس می پردازد که تاکنون نادیده گرفته شده است. او نشان میدهد که مارکس عمیقا دغدغه ی رابطهی در حال تغییر انسان با طبیعت را دارد. اکولوژی مارکس گستره ی پهناوری از اندیشه وران را در بر می گیرد: از اپیکوروس و دموکریتوس و لوکرتیوس گرفته تا چارلز داروین، توماس مالتوس، لودویگ فویرباخ و ویلیام پیلی. اکولوژی مارکس با عرضه ی برداشتی ماتریالیستی از طبیعت و جامعه به رویارویی با روح گرایی حاکم بر جنبش س بز معاصر برمی خیزد و بنای کار را بر روشی می گذارد که برای بحران زیست محیطی کنونی راه حل های پایدارتر، دیرپاتر و مردم مدارتر عرضه می کند. از نظر بلامی فاستر، مارکس، بر خلاف اندیشه ی س بز معاصر، ویرانی زیست محیطی را نه متوجه مدرنیته بلکه حاصل کار کرد شیوهی تولید سرمایه داری می داند.