دراین زمان، زبان گلایه بدین گونه میآغازم که اگرچه هر مکتوبی لاجرم راهی رؤیت مخاطبی است، لکن این بخت گمکرده را گمان به آن نباشد که عاقبت، فرصتی فرا رسد به عافیت، حتّی به مکتوبی از میان مکتوباتش برای رسیدن به رؤیت مخاطب معلوم و گرما گرفتن از نور شمس دیدگان وی و پَر گشودن از حبس انتظار، بلکه بر زبان او جاری و در فردوس وصالش مستقر شود.
باری نوبت از ما چنین گذشت. باشد که آیندگان ما را، روزگار ِعاشقی خوشتر گذرد، از آن چه بر ما بگذشت.