ظهور تفکر جدید در اندیشهی غربی و گسترش نحوهی تلقی نوین انسان نسبت به هستی، در کل جهان، دگرگونی عظیمی را در تمام زمینهها به دنبال داشت که عالم هنر نیز از آن بینصیب نماند. پس از درانداخته شدن طرح دکارت در جابهجایی موقعیت انسان و تبدیل منظر هستیشناسانه به دیدگاه متکی به سوژه (ذهن)، هنر نیز با خروج از حوزهی وجودشناختی به حوزهی خاصی از شناخت در تفکر عقلی راهبرد و علم استتیک به معنای علم شناخت و بازنمود حسی توسط بومگارتن تاسیس گردید. کلمهی استتیک، برای مشخص کردن حس بیرونی، خارجی یا جسمانی در مقابل حس آگاهی درونی است و بر این اساس استتیک، حوزهی حس و ادراک حسی است. قابل ذکر است که در شناخت مبانی نقد استتیک، ناگزیر باید به فلسفهی مدرن رجوع کرد، از یک سو با تغییر موقعیت زیبایی به عنوان ابژهای برای سوژهی انسانی، شناخت زیبایی در حیطهی شناخت سوبژکتیو آن مطرح شد و به امری برای قضاوت انسانی بدل گردید که قائم به سلیقه و طبع انسانی است. از سوی دیگر شکلگیری جهان نو بر اساس تفکر و روش انتقادی، مهمترین اهداف خود را خاطرهزدایی، آشناییزدایی و تقدسزدایی تعریف کرد. با از دست رفتن خاستگاه و ماهیت مشخص هنر و ویژگی هنرمند، گستردگی حیطهی هنر در تنوع رنگارنگ سلیقههای انسانی بدانجا رسید که اینک نه تنها تعریف مشخصی از هنر نمیتوان به دست داد، که فهم آثار هنری نیز به دلیل قطع ارتباط وجودی انسان با هنر، بسیار مشکل به نظر میرسد. از این رو، با ظهور استتیک، نیاز به داوری و نقد هنر هم بیش از پیش آشکار گشت و عدم وجود خصلتهای ویژهی از پیش شناخته شده، معرفی و ادراک اثر هنری را از سوی زیباشناسان و منتقدان الزامی ساخت. کتاب حاضر مشتمل بر مقالاتی در زمینهی نقد هنر است. در این مقالات ارتباط تنگاتنگ نقد و استتیک محوریت دارد و موضوعات کلی آنها عبارتاند از: استتیک و نقد فلسفی، نقد ادبی هنری، و نظریهپردازی هنر.