سردرگمی حول ماهیت مدرنیته و غرب به نوبه خود به یک سلسله سردرگمی های نظری و مشکلات سیاسی منجر شده است. روشنفکران با اندیشیدن بر حسب عادت های این سرمشق توهم آلود، هر مساله ای را که در سیاست خارجی اروپا و آمریکا مشاهده می کنند، با ارزش های معینی از مدرنیته و روشنگری مغلوط می کنند. به عنوان مثال روشنفکران به طور خودکار، حقوق بشر را نیز گفتمانی سرکوبگر به شمار می آورند. میان هر تجربه سیاسی کشورهای غربی با ایده ها آرمان ها و نهادهای دموکراتیک مدرن رابطه ای علی فرض می شود اما این کار هرگز در مورد تجربیات دولت ها در جهان اسلام و تجربیات و ایده های اسلامی صورت نمی گیرد.
این شرایط مغشوش محصول این واقعیت است که روشنفکران وقت و نیروی بسیار زیادی را صرف دادن چهره ای شیطانی به مدرنتیه غربی و ایجاد وضعیتی فوق العاده پریشان کرده اند که در آن هرگونه بدیل در مقابل مدرنیته غربی ( یا لیبرالیسم)، به لحاظ فکری جذاب می شود و مورد استقبال عامه مردم قرار می گیرد. این مفهوم از گزینه های سیاسی که کاملا تحریف و به طرز خطرناکی ساده شده است، همراه با تصور عمومی پیوسته با آن نمی تواند مدرنتیه دمکراتیک را از مدرنیته غرب محور تفکیک کند. این چارچوب فکری، به عنوان نیروی محرکه کنش سیاسی، محکوم به شکست و خودویرانگر است.