کتاب
جست‌وجوی پیشرفته
    ناشر
      پدیدآورندگان
        این کتاب را خوانده‌ام.
        0
        این کتاب را می‌خواهم بخوانم.
        0

        منظری به جهان

        ناموجود

        مشخصات کتاب منظری به جهان

        تعداد صفحات
        236 صفحه
        شابک
        9786005906943
        سال انتشار
        1397
        نوبت چاپ
        1
        قطع
        رقعی
        جلد
        شومیز

        دربارۀ کتاب منظری به جهان

        «منظری به جهان» نام مجموعه داستان‌هایی از نویسنده آمریکایی، جان چیور (۱۹۸۲-۱۹۱۲) است که از اوبه عنوان یکی از مهم‌ترین نویسنده‌های داستان کوتاه قرن یاد می‌شود. تم اصلی داستان‌های چیور تهی‌ بودن احساسی و معنوی زندگی بود. او خصوصاً رفتار و اخلاق مردم طبقه متوسط حومه‌های آمریکا را با طنزی کنایه‌آمیز توصیف می‌کرد که باعث می‌شد تصویر اساساً سیاه و تیره‌اش نرم‌تر به‌نظر برسد. در سال ۱۹۷۹ مجموعه داستان‌های کوتاه چیور جایزه پولیتزر و جایزه مجمع ملی منتقدان کتاب را نصیبش کردند. در ۲۷ آوریل ۱۹۸۲ شش هفته قبل از مرگ چیور آکادمی هنر و ادب آمریکا مدال ادبی به چیور اهدا کرد. در معرفی این کتاب، خود نویسنده به زیبایی می‌گوید: این داستان‌ها از زمان پایان خدمتم در ارتش اواخر جنگ جهانی دوم آغاز می‌شوند و تا آنجا که حافظه یاری‌ام می‌کرده به ترتیب زمانی چیده شده‌اند و ناپخته‌ترین‌ها را حذف کرده‌ام. این داستان‌ها گاه داستانِ جهانی گمشده‌اند، زمانی که شهر نیویورک از درخشش رودخانه سرشار می‌شد و می‌توانستی از رادیوی گوشه‌ی لوازم‌التحریرفروشی به قطعه‌ی بنی گودمن گوش بدهی، دورانی که تقریباً همه کلاه سر می‌گذاشتند. اینجا آخرین نفر از نسل کسانی را می‌بینی که پشت‌هم سیگار می‌کشیدند و دنیا هرصبح با صدای سرفه‌ی آنها بیدار می‌شد، همان‌ها که در مهمانی‌های کوکتل سنگ‌بارانشان می‌کردند، همان‌ها که رقص‌پای قدیمی «کلیولند چیکن» را هنوز بلد بودند، با کشتی به اروپا سفر می‌کردند، و حسرت عشق و خوشبختی ازدست‌رفته را می‌کشیدند، «زن بی‌سرزمین»: بهار دیده بودمش، بین دور سوم و چهارم مسابقه در کمپینو با کنت دوکاپرا، همانی که سبیل دارد، در جاده‌ای خوش‌دست و زیبا با کوه‌هایی دور، کامپاری می‌خوردند و آن‌ور کوه‌ها ابر متراکم که در وطن معنی‌اش توفان‌ِ خانه‌برانداز بود اما این‌جا هیچ معنی نداشت. دفعه‌ی بعد در تنرهوف در کیتزبال دیدمش، همان‌جا که مردی فرانسوی آواز کابوی امریکایی را برای جماعتی در حضور ملکه‌ی هلند می‌خواند اما دیگر در کوهستان ندیدمش و فکر نکنم اهل اسکی بود، فقط مثل خیلی‌های دیگر به‌خاطر جمعیت و هیجانش می‌رفت آن‌جا. بعد در لیدو دیدمش و باز ظهری در ونیز وقتی سوار گوندولایی شده بودم، نشسته بود در مهتابی گریتی و قهوه می‌نوشید.

        نظر خود را بنویسید:
        امتیاز شما به این کتاب
        ثبت نظر