همهٔ این عاشقانگیهای یقهگیرانه چه بسا برای رهایی رقم خورده محتوم به میدان دوید. رخدادهایی که نه فقط ذهن که قلبم را آزرده. سرانجام تحملم سررفت و توفید تا کل نمایش ناگهان از زمین کنده شود و زیر و بالایش را ببینم. توانستهام ریتم پراکنده و گاه تناقضآلود و حتی تا مرز درک نشدن رفتن خود را تماشا کنم؟ نام قلعهٔ خاموش خُرد اختری گم شده است.