وقتی لیدی آن سرکومب پس از پایان جنگ دوم جهانی با جرجاسمایلی ازدواج کرد، به دوستانش در میفر، که از این ازدواج به شدت شگفت زده شده بودند درباره شوهرش گفت که او آدمی است به طور غریبی معمولی. زمانیکه دو سال بعد شوهرش را رها کرد و با مردی از اهالی کوبا که راننده اتومبیلهای کورسی بود ازدواج کرد، خیلی مبهم به آنان گفت که اگر در آن لحظه او را ترک نمی کرد، دیگر هرگز قادر به چنین کاری نمی شد. و ویکنت ساولی مخصوصا به باشگاهش رفت تا این خبر را به گوش همه برساند. فقط کسانی که اسمایلی را می شناختند این گفته را که مدتی نقل مجالس بود، درک می کردند. اسمایلی کوتاه بود و چاق و آدمی که پس از دیدنش خیال می کرد که برای خرید لباسهایی که در انتخابشان کوچکترین سلیقه ای به کار نرفته است پول زیادی می دهد، لباسهایی که مثل پوست چروکیده قورباغه از اطراف بدنش آویزان بود...