به دمای محیط رسیده ام به دمای تاریکی و استخوان هایم بیش از این رنگ ملافه ها را به خود نمی گیرند مرگ پایان مرگ است وقتی از حدقه های قرمز ورم کرده بیرون می دود و صورتش تمام خطوتت را واگذار می کند به روزی دیگر با چشم های باز می خوابم هنوز با چشم های بسته بیدار می شوم