تخت خواب، آینه ای بلند، نیم تنه ی ماکت اسب، سه پایه ی نقاشی، بر بوم نقاشی تصویر نیمه کاره ی سلطان با تاج مرصّع در حال شکار سوار بر اسب با گردن کشیده، نقاش باشی با روپوش و لباس ویژه مقابل تابلو نقاشی سلطان که در حال اتمام است ایستاده، با قلم مو اندازه می زند، عقب و جلو می رود و چشم تنگ می کند.
خواجه باشی وارد می شود. نگاهی به نقّاش باشی می کند. عقب و جلو می رود و تابلو را ورانداز می کند...