این رمان داستان نویسنده ای است به همین نام که زندگیش به تباهی کشیده شده است. داستان به این شکل شروع می شود: روزی از روزها آدام هابربرگ نویسنده، روی نیمکتی در باغ وحش روبروی قفس شترمرغها نشسته بود و با خودش فکر می کرد: دیگر تمام شد! انگار در خانه سالمندان نشسته ام. با خودش فکر کرد، این وضعیت چنان خودبه خود پیش آمده که گویی برای رسیدن به آن تلاشی لازم نبوده است. روزی دل انگیز، آدم در فضایی باز نشسته باشد، به آخر خط هم رسیده باشد...