این کتاب به قلم یکی از نویسندگان قابل رمان های تاریخی و رمانتیک نگارش شده و روایت گر زندگی پر حسرت مردی ثروتمند و نجیب زاده به نام جورج بلامی است که به شرح روزگار کودکی و نوجوانی اش برای نوه اش رس و پرستارش کلر می پردازد او از موقعیت هایی می گوید که با تردید و دودلی از دست داد و از فرصت هایی که چون ابر گذر کردند. جورج اکنون دیگری امیدی برای ادامه زندگی ندارد، با این وجود هم چنان خوش مشرب و سرحال است و پس از قطع روند درمانش دوباره موهای یکدست سفید رنگش خودنمایی می کنند. او منتظر رسیدن نوه اش است تا از افغانستان بازگردد و شاید برای آخرین بار دیدار داشته باشند.