«خشونت الهی» به الهیات سیاسی و پیوند آن با حاکمیت میپردازد. ادعای کتاب این است که رویههای حاکمیت همچون عدالت و بخشایش بازتابی از فرجامشناسی مسیحی است و اندیشمندان بزرگی همچون دریدا و آرنت در مواجهه با مسئلهی حاکمیت و به رغم رویکرد انتقادی به آن در همان دامی افتادهاند که کارل اشمیت از آن با عنوان دوگانهی (کاذب) میان آنارشی و حاکمیت یاد میکند. نویسندهی «خشونت الهی» مدعی است که الهیات سیاسی والتر بنیامین دستگاه مفهومی لازم برای غلبه بر این دوگانه را فراهم میآورد. به باور نویسنده، ما باید کوشش به منظور پایان بخشیدن به حاکمیت را کنار بگذاریم و در عوض در پی شکلی مرکززدوده از حاکمیت باشیم. بدین ترتیب، نویسنده با تأکید بر مفهوم «خشونت الهی» در برابر «خشونت اسطورهای» در الهیات سیاسی بنیامین میکوشد نیرویی مسیحایی را وارد صحنه کند که میتواند بت حاکمیت را از جای برکند و به جای آن جایگاهی تهی باقی بگذارد، جایگاهی که هر چند شکوه دمودستگاه حاکمانه را ندارد اما امکان شکل دیگری از سیاست را برای ما فراهم میکند.