نویسنده معروف ویلیام جرالد گلدینگ، نویسنده انگلیسی و برنده جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۸۳ بی آنکه چندان منزوی باشد، فقط اجازه ی نگاهی اجمالی به گذشته و زندگیش را داده است . از مصاحبه و گفتگو های معمول و مرسوم اجتناب ورزیده، و در سخنرانیهای که در انگلستان و آمریکا ایراد کرده تنها به ادبیات و اندیشه ی متجلی در آثارش پرداخته است. این خصوصیت ، در رمان های او نیز کاملا مشهود است. شخصیت های او هیچ توجهی به مسایل روزمره و حوادث پیش پا افتاده ای که زندگی مردم عادی را در بر می گیرد ، نشان نمی دهد . و هیچ یک از رمان های گلدینگ ، انعکاس زندگی معمول و ماجراهای عام پسندی نیست که برای جلب نظر روشنفکران گریزی نیز به فلسفه و سیاست و مذهب زده باشد .
جوکلین مدیر کلیسا مدیر برنامه ساخت یک برج در کلیسای بزرگ است که هزینه اون توسط عمه اش خانم الیسون که یکی از میسترس های سابق دربار شاه بوده تامین میشود. برنامه علی رغم مخالفت بسیاری از جمله معمار بنای منار روجر ماسون ادامه دارد. کلیسا منابع کافی برای بنای برج در اختیار ندارد اما جکلین که ظاهرا روانپریش می باشد فکر میکند که از جانب خدا داره به او وحی می شود و انتخاب شده است که این برج رو بسازد تا مردم را به خدا نزدیک تر کند. در میانه راه جوکلین به بیماری سل مبتلا و دچار عفونت در نخاعش می شود اما درد نخاعش رو به ماواالطبیعه و مجازات الهی بخاطر تاخیرش در بنای برج نسبت میدهد. در طول داستان جوکلین از میلی که به گودی پانگال زن یکی از خادمان کلیسا که مردی است مفلوج پیدا میکند و این امر باعث عذاب روحی جوکلین میشود.