هنگامی که نوئمی در مدرسه بود، ناگهان به یک احساس بد غلبه می کند: خانم لومباگو به کمک احتیاج دارد. او این را می داند، آن را احساس می کند. او کاملا باید هرچه سریعتر مادربزرگ زیبا و دوست داشتنی خود را پیدا کند. نوئمی در حال اتمام مدرسه است. اما چطور مادربزرگش در آپارتمانش نیست؟ و چرا آن همه ظرف قرص روی میز آشپزخانه او بودند؟ آیا او بسیار بیمار است؟ آیا او به بیمارستان خواهد رفت؟ آیا او بهبود می یابد؟