این کتاب روایتگر داستان دختری رنجور و غم دیده به نام لیدا است که با وجود گذشت نه سال از غرق شدن مادرش در دریا، حال و احوال بد دنیا را نا تمام می داند، مخصوصا حالا که رابطه اش با بردیا به نفس های آخرش رسیده، از کارش اخراج شده و زنی جایگزین مادرش شده است. در این تنگنای عجیب و غریب زندگی تنها دلخوشی لیدا، یعنی خواهرش لادن، او را به ملاقات با عشق دوران بچگی هایش می برد، همان که لیدا را جانان صدا می زد. دیداری که با یادآوری خاطرات بچگی به لیدا شوقی دوباره می بخشد اما پدرش را باری دیگر لبریز از همان نفرت قدیمی از خانواده ی عرفان می کند.