من در حین شیوه ی تدریس م که اگر چهار ماه طول بکشد، یک ماه ش را اختصاص به این می دهم که بچه ها فقط تصویر خالص بنویسند. مثلن دل تنگی را برای م تصویر کنید بدون هیچ کلامی. در این جا نباید کلامی از دل تنگی باشد. بل که از طریق نگارش تصویر باید آن را نشان بدهند. دختر در را باز می کند. چراغ روشن است. او چراغ را خاموش می کند. پنجره را باز می کند. بیرون باران می آید. سرش را زیر باران می برد و… این طوری نشان دادن، بیان تصویری است. ضمن آن که در مقدمه ای، زبان مفهوم و زبان تصویر را برای شان توضیح می دهم. این ها تا کجا تاثیر گذارند. بنابراین یک بخش از آموزش را می گذارم برای تبدیل مفاهیم به تصویر نویسی. بعد دادن خاصیت دراماتیک به این تصاویر را آموزش می دهم. بعد می گویم این تصاویر را کنار بگذارید. بدون دستور صحنه و تصویر از طریق دیالوگ این ها را نشان بدهید. این بار دراماتیک را به دیالوگ می دهیم. «چرا می زنی؟» این جا نشان می دهد که زدنی هست. بدون آن که بنویسد: «می زند به گوش ش.» مدتی باید این ریاضت را بکشیم. بعد می شود همین دیالوگ و تصویر را با هم دیگر ترکیب کنیم. من به ترکیب این ها علاقه مندم. سینما خیلی کمک می کند، میدان می دهد به هر دوی این ها. تئاتر هم میدان می دهد. این ها به هم دیگر از این دیدگاه نزدیک هستند. یک جاهایی بیان سینمایی خیلی کمک می کند به تئاتر. چرا نباید به سینما برویم؟