استادان فن نکتهدانی و عندلیبان بوستان نوحهخوانی و سخنسرایان داستانپروری چنین برداشتهاند که پادشاهی در روم بود که او را سلطان ملکشاه میگفتند که در امور فرمانفرمایی بینظیر و طنطنه کوس حشمتش در اقالیم سبعه پیچیده و آوازه دولتش به دریوزه فلک رسیده و در ایام دولت او گرگ با میش آرمیده و پایه تخت او به عدل و داد محکم گردیده و آوازه عدل و داد او در اکناف عالم پیچیده و آن پادشاه عادل را دو نوگل گلزار در زمین وقار شکفته گردیده و هر چند آن دو نونهال عندلیب یک گلستان و قمری یک بوستان بودند، ولی یکی از آن دو پسر دامن به خمّاری آلوده بود و شب و روز به خمر و زنا و افعال ناستوده به سر میبرد و پرده عصمت گلرخان به خزان ناجوانمردی با خاک بدنامی برابر میساخت و شب و روز عجوزهها را به خانهها میفرستاد تا هر جا زنی رعنا و دختری زیبا بود صاحب او را از خانه بیرون کنند، و بر شیشه ناموس آن بیچارهها سنگ میانداخت و ایشان را بدنام میکرد و تمامی سپاه و خلق شهر از دست او به عذاب بودند. اما یکی از آن دو پسر با فر یزدانی آراسته و به عقل و کمال و سخندانی پیراسته بود و همیشه اوقات به کسب کمالات سخندانی و منجمی و علم و حکمت و سخاوت و شجاعت و تیراندازی و سواری مشغول بود و نام وی شیرویه بود. آن پسر حرامزاده دیوسیرت ارچه نام داشت و پادشاه شب و روز از دست آن پسر ناخلف به عذاب گرفتار بود و با بخت خود در جنگ؛ هر چند خواست که آن ناخلف را خلف سازد میسر نگردید.