داستانهای این مجموعه، روایتِ زندگی انسانهایی است که زندگی روزمره خود را در دل حوادثی پیدا میکنند که با حال اکنون آنها تناسبی ندارد. از اینرو دست به هر کاری میزنند تا شاید بشود گرههای این حال بد را باز کرد. انسانهایی که انواعِ مردگی و بیثباتی به جانشان افتاده است و میکوشند تا در کندوکاو زندگی به ثباتی برسند اما...
برشی از داستان گالری نیلوفر:
... این جمله رو تیتر کنند و به دستِ مردِ آهنیِ مارولی بدهند تا همه جای عالم و همۀ کرات دیگر، بر سردر ورودی شهرهای معلقشان جوش دهد «اینکه تا همیشه یک رودین و یک ناتالیایی وجود دارند. من و ثمینی هم است». شده بودیم رودین و ناتالیا. فرق ناتالیا و ثمین این بود که ناتالیا همیشه میپرسید عشق چیست اما ثمین همیشه حواسش را به سرزمینهایی میبرد که از عشق دور باشد» ... همیشه رودینی هست تا بگوید «تنها عشق جدید میتواند قدیمی را ریشهکن کند، چیزی که همه چیزش؛ پیدایش و تکامل و زوالش اسرارآمیز است». به خودم گفتم: «هی دل غافل که من هنوز قدیمی را تجربه هم نکردم، چه برسه به ریشهکن کردنِ ماضیِ استمراری که نه تمام میشود و نه ناتمام، شیرین است وتلخ» چرا که از زمانِ ستارخانِ بیسپاه، قهرمانبازی تاوان دارد و تاواناش ثمین و ناتالیا، و من و رودین هستیم.