بشر از دیرباز پرسش ارسطو را به چهار طریق پاسخ گفته است: فلسفه، علم، دین و هنر. و کوشیده تا به کمک آنها معنایی برای زندگی بیابد. اما امروزه چه کسی جز برای گذراندن یک امتحان، هگل یا کانت میخواند؟ علم که زمانی مفسر و تبیینکنندۀ اصلی به حساب میآمد، تعریف گنگ و پیچیدهای از زندگی ارائه میدهد. کیست که بتواند فارغ از شک و تردید به سخنان اقتصاددانان، جامعهشناسان و سیاستمداران گوش بسپارد؟ و به زعم بسیاری مذهب نیز به مراسمی توخالی و پوچ برای مخفی کردن ریا و تزویر مؤمنان بدل شده است. درحالیکه ایمانمان به ایدئولوژیهای سنتی کمرنگ میشود به منبعی بازمیگردیم که هنوز به آن اعتقاد داریم: هنر داستانگویی.
در حال حاضر دنیا در چنان حجم وسیع و با چنان اشتهای شدیدی به مصرف فیلم، رمان، تئاتر و تلویزیون مشغول است که هنرهای داستانگو به نخستین منبع الهام بشر که در جستجوی نظم و شناخت زندگی است بدل شده اند. عطش ما برای داستان انعکاسی است از نیاز عمیق بشر به یافتن الگوهای زندگی نه صرفاً به عنوان یک عمل فکری و ذهنی بلکه در قالب تجربهای کاملاً شخصی و عاطفی. به کلام ژان آنوی نمایشنامهنویس، «داستان به زندگی شکل میدهد.»