به خود گفتم دل از اندیشه دیدار بردارم
تمام عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید می نوشتم پاسخ آن نامه را اما
نشد از دست خط دوست یک دم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسوده تر اما
کسی در گوش من می گفت من دلتنگ دیدارم
کسی از دور می آید به جنگ عقل و می ترسم
مبادا عشق باشد اینکه می آید به پیکارم
اگر شب های دلتنگی نمی آیم به دیدارت
نمی خواهم تو را با گریه های خود بیازارم