ردیف جلو می نشیند، گنده، مرد گنده ای با دست های گنده، گوش های گنده، لب و دهان خشک، موی سرش را تازه اصلاح کرده، با صورت سرخ و سفید، چشم های روشن که پلک نمی زند، مردی آرام و نازنین، اولین چیزی که تداعی می کند، همین است، مرد آرامی که بلد است چه طور گوش کند، زن که بالای صحنه با لباس مشکی کوتاه کج می شود و مج می شود و شعری می خواند درباره ی وقتی که مچ دست های خود را بریده بود، شعر دیگری درباره ی مردی که هنوز می بیند و شعر سوم در باره ی حرف نامربوطی که خود او شش سال به اش گفته بود و زن نه از یاد می برد و نه درک می کرد. گوش می کند. او می داند شعرش که تمام شود، همه کف می زنند و یکی دو نفرکه بیش تر زن هستند، بالا می آیند و او را می بوسند و شادمانی زیادی می کنند. تا می تواند خودش را می بندد به شراب. تند تند. سر راه که به خانه می روند می پرسد: «چه طور بود؟ جدا چه طور بود؟»