سلطان پور با فضاپردازیهای ضربهزننده و دیالوگهای درخشان، قهرمان خود را میسازد و آدمهای اطرافش را، که هر کدام قصهای برای خود دارند.
جوانِ داستان او در حال له شدن است و خشونت تا اعماق ذهنش پیش رفته. مرگ برایش عادی است و درعین حال نمیتواند با آن کنار بیاید.
نویسندهی جوان رمان او را وادار به عمل میکند و مخاطب را همراهش به جاهایی میبرد و تکههایی از ذهن او را برایش آشکار میکند که نشانی از شر دارند.
پارک شهر روایت برآمدن این ذهن متناقض است.