زوربای یونانی نیکوس کازا نتزاکیس (1883_1957)، نویسندهی یونانی، در طول سال 1917، همراه با یکی از دوستان اتفاقی خود به نام گئورگس زوربا، به کار استخراج یک معدن زغال سنگ قهوهای در محلی به نام پراستووا، در منطقه ماینا، واقع در منتهی الیه شبه جزیرهی (پلوپونسوس)، پرداخت. بیست و پنج سال بعد، که یونان در تصرف آلمانیها بود، به یاد آن واقعهی زودگذر ولی فراموش ناشدنی افتاد و از 1941 تا 1943 در آیگینا کتابی به نام زوربای یونانی نوشت. موضوع کتاب به داستانی ساده محدود میشود: جوانی شهری تصمیم میگیرد با کمک مردی یونانی به نام زوربا که بر حسب اتفاق با هم آشنا شدهاند، به استخراج یک معدن زغال سنگ قهوهای بپردازد، ولیکن چون تجربهی کافی و پول، و شاید شور و شوق واقعی، برای چنین کاری ندارد تلاشش به ثمر نمیرسد و به ناکامی میانجامد. تنها چیزی که از این کار برای نویسنده میماند خاطرهی لحظههای شگفتانگیزی است که با زوربای یونانی گذرانده است. وقایع مختلفی که به این برخورد تصادفی و به این دوستی اتفاقی پیوند میخورند_ مانند ماجراهای زوربا و بانو اورتانس، بانوی فرانسوی تبعید شده به یک آبادی همجوار، و قتل بیوهزنی که به ناحق به کشتن جوانی متهم شده است_ تنها بدین منظور در این داستان آمدهاند که شور و حال و دستودلبازی و شجاعت زوربا را بیشتر مجسم سازند،. زوربا، که شور و شوقی واقعی به زندگی دارد و فکر و روحش از هر گونه تعصبی عاری است و به ریش همهی اندیشهها و باورهای رایج میخندد، و مظهر انسانی آزاده و ماجراجوی واقعی زندگی است، به دوستش که به نامهای «کاغذ سیاه کن» و «موش کاغذخوار» مینامد بی اعتنا به همهچیز درس زندگی میدهد، و این درسها را با حرف زدن، با آواز خواندن، با رقصیدن و با نواختن سنتور محبوبش که همچون جان برایش ضروری استبیان میکند گئورگس زوربا، که الهام بخش نویسنده در آفریدن قهرمان داستانش زوربای یونانی است، به سال 1942 در صربستان بدرود زندگی گفت.