داستان این کتاب درباره دختریست که در کودکی، مادرش را از دست میدهد، در واقع مادرش جلوی چشم او خودکشی می کند. دخترک به یتیمخانه فرستاده میشه. یتیمخانهای که به بچهها قرصهای آرامش بخش میدادند و... بث در یتیمخانه برای اولین بار با شطرنج آشنا میشه و شبها بعد از خوردن مسکنهای سبز رنگ، صفحه شطرنج رو روی سقف اتاق تجسم میکرده اشت و اینطوری خیلی خوب شطرنج رو یاد میگیرد!
در دورانی که به زنها در شطرنج اهمیتی داده نمی شد، او در تمام رویاهاش خودش رو یک قهرمان و یک برنده میبیند و در نهایت روزی میرسد که قهرمانیهای بث تنها در رویاهاش و تحت تاثیر اون مسکنهای سبز نیست، بلکه حسابی خبره شده... و حالا دخترک داستان ما تصمیم میگیره قهرمان شطرنج جهان رو به مبارزه بطلبد!