باران می بارد روی لب هایم، دهانم را باز می کنم و سرم را می گیرم سمت آسمان. چشم هایم را می بندم و می گذارم دانه های باران یکی در میان بریزند توی دهانم. نشست های کنارم و سیگار می کشی. پاییز تهران که از راه می رسد ذوق می کنم. امسال تابستان زودتر چمدانش را بسته و من نفسی راحت می کشم که از شر گرمای غیرقابل تحمل رهاشده ام. دلم می خواهد دوباره حال و هوای عاشقی بیاید سراغم. تو را پاییز پیدا کردم؛ اینقدر خاطره برایم ساخته ای که آرزو می کنم در پاییز توقف کنم و به هیچ فصلی نرسم. من و تو یک ترکیب شاعرانه پاییزی هستیم. وقتی دل می دهیم به تهران گردی و از کوچه پس کوچه های تجریش می رسیم به اطراف دانشگاه تهران و می رویم سمت میدان.