تد و خواهرش کت، پسرخاله شان، سلیم، را که هرگز سوار چرخ و فلک بسیار بزرگ شهر لندن به نام چشم لندن نشده است، به آنجا می بردند و او را با بلیط مجانی ای که یک غریبه به آن ها داده، سوار چرخ و فلک می کنند. سلیم داخل کابین می رود اما دیگر از آن خارج نمی شود. یعنی او جایی بین زمین و هوا غیب شده، اتفاقی غیر ممکن که تد و کت را برای یافتن سلیم متحد می کند. روزها می گذرد و خبری از سلیم نمی شود. یعنی چه بلایی سر او آمده؟ آیا آن فرد غریبه از قصد بلیط را به آن ها داده؟
رمانی مرموز و معمایی که خواننده را مشتاقانه به دنبال خود می کشاند و او را نیز به تفکر وامی دارد.