هر روز شکستم، بی آنکه تجربه ی شکستن را در خود حس کنم و یک عمر تعریفم از زندگی این بود: "هر روز سهم کمتری از ریه هایم" بی صبرانه منتظر تمام شدن فرداهایم بودم، آنقدر منتظر که زندگی ام شبیه به یک تصویر بی جان و بی معنا بود و همه چیز به طرز وحشتناکی خوب به نظر می رسید. هر لحظه در سکوت عمیق تری به خواب می رفتم و در سکوت عمیق تری از خواب بیدار می شدم تا آنکه یک روز، زندگی سکوتش را شکست ... .