قبلاً ته کلاس ما یک صندلی خالی بود. البته صندلی خاصی نبود، فقط چون کسی نبود رویش بنشیند خالی بود. اما بعد یک روز، درست سه هفته بعد از شروع سال تحصیلی، هیجانانگیزترین اتفاقی که میشد برای کسی بیفتد، برای من و سهتا از دوستهای صمیمیام افتاد. همهچیز از آن صندلی شروع شد. معمولاً بهترین قسمت شروع سال تحصیلی جدید این است که میتوانیم برای خرید نوشتافزار جدید، پول توجیبی اضافه بگیریم. هر سال، آخرین یکشنبهی تعطیلات تابستان، مامانم من را با خودش به یک ماجراجویی استثنایی و بینظیر میبَرد تا کل نوشتافزار سال تحصیلی جدیدم را پیدا کنیم و بخریم. گاهی آنقدر هیجان دارم که روی پاهایم بند نیستم و نمیدانم دلم میخواهد اول توی کدام مغازه بروم. توی محلهی ما فروشگاههایی که نوشتافزارهای قشنگ داشته باشند زیاد نیستند؛ آنها همیشه برای پسرها همان مجموعههای دایناسوری حوصلهسربر را دارند و برای دخترها هم مجموعههای شاهزادهخانمی. برای همین مامان با اتوبوس یا قطار من را میبرد به مرکز شهر که خیابانهایش پر از مغازه است و حتی فروشگاههای خیلی بزرگی دارد که از بیرون درست مثل ساختمانهای بلند مسکونی هستند.